روانشناسي

 
 
قصه دختر مرتب ✔️۶ داستان كودكانه در مورد بي نظمي
|

قصه دختر مرتب به كودك شما ياد مي دهد نظم داشته باشه و اسباب بازي و وسايل در خانه رها نكنه. يادگيري نظم با قصه دختر مرتب براي كودكان از اهميت بسيار زيادي برخوردار است. نظم به معناي انجام كارها به‌موقع، طبق برنامه و با ترتيب مشخص است. كودكاني كه منظم هستند، در زندگي شخصي و اجتماعي خود موفق‌تر عمل مي‌كنند.

اهميت يادگيري نظم براي كودكان
يادگيري نظم با قصه دختر مرتب باعث مي‌شود كه كودكان احساس كنترل بيشتري بر زندگي خود داشته باشند. آنها مي‌دانند كه چه كاري بايد انجام دهند و چه زماني بايد آن را انجام دهند. اين امر به آنها احساس آرامش و رضايت مي‌دهد.
نظم به كودكان كمك مي‌كند تا از وقت خود به‌طور موثر استفاده كنند. آنها مي‌توانند به‌راحتي كارهاي خود را اولويت‌بندي كنند و به آنها برسند. اين امر باعث مي‌شود كه آنها وقت بيشتري براي فعاليت‌هاي مورد علاقه خود داشته باشند.
نظم به كودكان كمك مي‌كند تا از استرس و اضطراب جلوگيري كنند. وقتي كودكان مي‌دانند كه چه كاري بايد انجام دهند و چه زماني بايد آن را انجام دهند، احساس آرامش بيشتري مي‌كنند. اين امر به آنها كمك مي‌كند تا در شرايط دشوار بهتر عمل كنند.
۱. قصه دختر مرتب
روزي روزگاري، دختري به نام «رها» بود كه خيلي بي نظم بود. اتاقش هميشه به هم ريخته بود و وسايلش را هر جا كه مي افتاد، مي گذاشت. لباس هايش را روي زمين مي انداخت، اسباب بازي هايش را در گوشه و كنار اتاق پخش مي كرد و وسايل مدرسه اش را هميشه گم مي كرد.

مادر و پدر رها خيلي سعي مي كردند كه او را نظم بدهند، اما رها گوش نمي داد. او مي گفت كه نظم و ترتيب چيز مهمي نيست و فقط وقت تلف مي كند.

يك روز، رها به مدرسه رفت و معلمش از او خواست كه يك نقاشي بكشد. رها خيلي خوشحال شد و شروع به نقاشي كردن كرد. او خيلي خوب نقاشي مي كرد و نقاشي اش خيلي زيبا بود.

وقتي رها نقاشي اش را تمام كرد، معلمش آن را نگاه كرد و گفت: «رها، نقاشي ات خيلي زيباست، اما يك مشكل دارد.»

رها گفت: «چه مشكلي؟»

معلمش گفت: «نقاشي ات خيلي شلوغ است. اگر وسايلش را كمي نظم مي دادي، نقاشي ات خيلي بهتر مي شد.»

رها از حرف معلمش ناراحت شد و گفت: «من كه نظم دوست ندارم.»

معلمش گفت: «نظم يك چيز مهم است. نظم به ما كمك مي كند كه كارها را بهتر انجام دهيم و از وقتمان بهتر استفاده كنيم.»

رها فكر كرد كه حرف معلمش درست است. او تصميم گرفت كه از آن روز به بعد، نظم را رعايت كند.

وقتي رها به خانه برگشت، اتاقش را مرتب كرد. او لباس هايش را روي چوب لباسي گذاشت، اسباب بازي هايش را در سبد اسباب بازي گذاشت و وسايل مدرسه اش را در كيفش گذاشت.

مادر و پدر رها خيلي خوشحال شدند. آنها به رها گفتند: «آفرين، رها. ما خيلي خوشحاليم كه بالاخره تصميم گرفتي نظم را رعايت كني.»


قصه دختر مرتب

رها گفت: «من هم خيلي خوشحالم. حالا مي فهمم كه نظم چه چيز مهمي است.»

رها از آن روز به بعد، هميشه نظم را رعايت مي كرد. او اتاقش هميشه مرتب بود و وسايلش را هميشه سر جاي خودش مي گذاشت. رها در مدرسه هم درس هايش را خيلي خوب مي خواند و هميشه نمره هاي خوبي مي گرفت.

رها فهميد كه نظم يك چيز مهم است و به او كمك مي كند كه كارهايش را بهتر انجام دهد و از زندگي اش لذت بيشتري ببرد.

۲. قصه دختر زرنگ
يكي بود يكي نبود، در يك شهر زيبا، دختري به نام «هستي» زندگي مي كرد. هستي دختري مهربان و خوش قلب بود، اما يك مشكل بزرگ داشت. او خيلي بي نظم بود.

هستيهميشه اتاقش را به هم مي ريخت. لباس هايش را روي زمين مي انداخت. اسباب بازي هايش را هر جا كه مي ديد مي گذاشت. و حتي تخت خوابش را هم مرتب نمي كرد.

مادر هستي از بي نظم بودن او ناراحت بود. او هميشه به هستي مي گفت: «هستي جون، لازم است نظم داشته باشي. نظم كمك مي كند تا كارها را راحت تر انجام دهي و از زندگي لذت بيشتري ببري.»

اما هستي گوش نمي داد. او فكر مي كرد كه بي نظم بودن هيچ اشكالي ندارد. يك روز، هستي از مدرسه به خانه آمد. او خيلي خسته بود. لباس هايش را روي زمين انداخت و روي تخت خوابش دراز كشيد.

يكدفعه، مادر هستي وارد اتاق شد. او از ديدن اتاق به هم ريخته هستي خيلي ناراحت شد. او به هستي گفت: «هستي جون، چرا اتاقت را مرتب نمي كني؟»

هستي گفت: «من خيلي خسته هستم. بعداً مرتب مي كنم.»

 

مادر هستي گفت: «بعداً دير است. نظم داشتن يك عادت خوب است. بايد از همين حالا ياد بگيري كه نظم داشته باشي.»

هستي گفت: «باشه، سعي مي كنم.»

هستي از روي تخت بلند شد و شروع به مرتب كردن اتاقش كرد. او لباس هايش را تا كرد و در كمد گذاشت. اسباب بازي هايش را جمع كرد و سر جايش گذاشت. و حتي تخت خوابش را هم مرتب كرد.

وقتي هستي اتاقش را مرتب كرد، احساس خيلي خوبي داشت. او فهميد كه نظم داشتن چه قدر خوب است. از آن روز به بعد، هستي هميشه اتاقش را مرتب مي كرد. او حتي سعي مي كرد در كارهايش هم نظم داشته باشد.

هستي متوجه شد كه نظم داشتن كمك مي كند تا كارها را راحت تر انجام دهد و از زندگي لذت بيشتري ببرد.

۳. قصه دختر بداخلاق بي نظم
يك بار دختري به نام سارا بود كه خيلي بداخلاق و بي نظم بود. او هميشه اتاقش را به هم مي ريخت و كارهايش را انجام نمي داد. پدر و مادرش هميشه از او شكايت داشتند.

يك روز، سارا در حال بازي در پارك بود كه يك خانم مسن را ديد كه در حال مرتب كردن گل ها بود. سارا متوقف شد تا تماشا كند و خانم مسن با او سلام كرد.

خانم مسن گفت: “سلام عزيزم. چرا اينقدر ناراحت به نظر مي رسي؟”

سارا گفت: “چون خيلي بداخلاق و بي نظم هستم. پدر و مادرم هميشه از من شكايت مي كنند.”

منبع:كانون مشاوران ايران-قصه دختر مرتب ✔️۶ داستان كودكانه در مورد بي نظمي



:: ات مرتبط:

:: برچسب‌ها:
نویسنده : ravanshenas4455
تاریخ : 1402/10/5 
زمان : ۰۸
كودك بي نظم، والد درمانده. پشت نقاب بي نظمي كودك تان چه مي گذرد؟
|

بسياري از والدين در حالي به ملاقات مشاور م ايند كه كاسه ي صبرشان از بي نظمي هاي كودك لبريز شده و كنترل امور از دست شان خارج شده است.

والدين بل از اقدام براي مشاوره، همه ي راه حل هاي ممكن را امتحان مي كنند.

اين راهكارها دامنه ي وسيعي از رفتارهاي محبت آميز تا تهديد و تنبيه و توبيخ هاي متعدد را در بر مي گيرد.

اما پس از مدتي، تلاش هاي بي نتيجه آن ها را به اتاق مشاوره مي كشاند. جايي كه شايد لازم بود تا قبل از تصميم به فرزندآوري، در آن حضور يابند و مهارت هاي لازم را آموزش ببيند.

اگر شما هم جزء اين دسته از والدين هستيد، ادامه ي مطلب به شما كمك خواهد كرد تا دلايل بي نظمي كودك تان را بيشتر درك كنيد و بتوانيد او را به سمت خودتنظيمي و نظم در امور سوق دهيد.

فرزندان كدام دسته از والدين بي نظم ترند؟
بررسي هاي باليني انجام شده در خصوص نظم نشان مي دهد كه والديني كه حساسيت بيشتري در خصوص نظم و انضباط دارند، فرزندان بي نظم تري نيز دارند.

دليل اين مساله مي تواند اين باشد كه تاكيد افراطي بر نظم، غالبا با امر و نهي، بكن و نكن و حساسيت هايي همراه است كه فرزندتان را خسته مي كند.

در طي زمان فرزندتان به دقت مشاهده مي نكند كه مي توادن از طريق بي نظمي، توجه تان را جلب كند، شما را عصباني كند و كنترل شرايط را به دست بگيرد.

در حقيقت شمار زيادي از فرزندان با بي نظمي در حال انتقام گرفتن از والدين امر كننده ي خود هستند و در پس نقاب بي نظمي اين پيام مهم را منتقل مي كنند كه “نمي تواني كنترلم كني”.

اين حالت مي تواند تبديل به دور باطلي شود كه شما به عنوان والدين، غالبا در آن بازنده خواهيد بود.

براي خروج از اين چرخه ي معيوب، نيازمند آن خواهيد بود تا راهكارهاي زير را به دقت اجراي كنيد.

راهكار براي حل مشكل كودك بي نظم
۱) امر و نهي هاي تان در مورد نظم را كم كنيد.

۲) اجازه ندهيد بي نظمي فرزندتان شما را عصباني كند و اين احساس را منتقل كند كه شما از كنترل خودتان خارج شده ايد.

۳) هرگز به جاي كودك اقدام به منظم كردن اتاقش و رفع بي نظمي هايي كه او مسببش بوده نكنيد.

ممكن است پس از چند ساعت از وضعيت آشفته ي خانه به ستوه آييد و تصميم بگيريد تا آن را مرتب كنيد اما اين رفتار مي تواند تداوم بي نطمي را حتمي كند.

لازم است آرامش باشيد، اجازه دهيد تا فرزندتان ماندن در محيط به هم ريخته و تبعاتي مانند ناراحت شدن را تجربه كند و سپس براي مرتب كردن محيط اقدام كند.

۴) صبور باشيد و آرام بمانيد. اهميت اين مساله تا حدي است كه لازم است به عنوان چهارمين نكته ي اساسي، مورد تاكيد بيشتر قرار گيرد.

۵) به جاي غر زدن، گلايه و برچسب زدن به شخصيت كودك تان، در خواست خود را مطرح كنيد.

منبع:مركز مشاوره و روانشناسي مشاورانه-كودك بي نظم، والد درمانده. پشت نقاب بي نظمي كودك تان چه مي گذرد؟



:: ات مرتبط:

:: برچسب‌ها:
نویسنده : ravanshenas4455
تاریخ : 1400/1/29 
زمان : ۰۷
داستان كودكانه در مورد بي نظمي
|

داستان كودكانه در مورد بي نظمي كه كودك شما يادبگيره نظم داشته باشه و اسباب بازي و وسايل در خانه رها نكنه.

يكي بود يكي نبود
يه پسر كوچولوي شيطوني بود به اسم نيما كه هميشه وقتي از مدرسه ميومد لباساش و روي تخت مينداخت و ميرفت جلوي تلويزيون فيلم ميديد و با اسباب بازي هاش بازي ميكرد.

مادر نيما هميشه بهش ميگفت كه لباساش و مرتب كنه و اسباب بازي هاشو از وسط خونه جمع كنه تا خراب نشن.

ولي نيما به حرف مامانش گوش نميداد و هميشه همون جوري كه جلو تلويزيون كارتون ميديد خوابش ميبرد و مامان و باباش وسايلش و جمع ميكردن.

تا يه روز نيما از مدرسه اومد و ناهارش تند تند خورد و رفت جلوي تلويزيون تا كارتون مورد علاقه اش رو ببينه و با ماشين هاش بازي كنه.

مامانش كه خيلي خسته بود سمت اتاق خواب رفت و گفت نيما من ميرم يكم بخوابم يادت نره وسايلت رو جمع كني.

نيما هم مثل هميشه سرش رو تكون داد ولي اصلا حواسش به حرف مامانش نبود.

چند ساعتي نگذشته بود كه نيما يادش افتاد تكليف مدرسه اش رو انجام نداد و رفت اتاقش تا از تو كيفش تكليف هاش رو در بياره و انجام بده.

داستان كودكانه در مورد بي نظمي

مامانش كه تازه بيدار شده بود و داشت از اتاق خواب درميومد.
پاش روي يكي از ماشين هاي مسابقه اي نيما رفت و ليز خورد و پاش محكم به ميز وسط خونه خورد و موقع افتادن سرش به زمين خورد نيما كه از سر و صدا بيرون اومده بود با ديدن مامانش ترسيد و گريش گرفت از طرفي هم ميدونست كه مامانش حسابي دعواش ميكنه چون به حرفش گوش نكرده بود.

منبع : مشاوره كودك و نوجوان- داستان كودكانه در مورد بي نظمي



:: ات مرتبط:

:: برچسب‌ها:
نویسنده : ravanshenas4455
تاریخ : 1398/12/27 
زمان : ۱۵
[ ]